تنها
این وبلاگ برای عشقمه فقط اون همین
یکشنبه 92 خرداد 5 :: 7:35 عصر :: نویسنده : ملودی
روزا گذشته وبوی خوش مهرمیومد واین یعنی من بدبخت باید برمیگشتم خونمون خیلی ناراحت بودم ولی چاره ای نبود بابام داشت میومد دنبالم منم کارامو انجام میدادم کارایی مث خرید سوغاتی وسایل خودم تازه لباسم داده بودم بدوزن که روز آخر با خواهرم رفتیم بگیریم قبلش بگم که من خاطراتم وهمه کارامو تویه دفتر مینوشتم اونو گذاشته بودم تو کمدم که خواهرم برام آماده کرده بود خلاصه من وخواهرم برگشتیم خونه میخواستیم دوباره بریم که لباسمو تحویل بگیرم که دامادمون خواهرمو صدا زد رفتن تو حیاط باهم حرف زدن بعد نیم ساعت خواهرم باحالت عصبانی اومد داخل اتاق بعد از اون هم با هم رفتیم لباسمو تحویل بگیریم هرچی بهش گفتم چی شده گفت فقط بعدا بهت میگم اینو بهت میگم خاک تو سرت!!! موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 32267
|
|